گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت – حافظ شیرازی

 گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت


در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست

عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت

با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست

در صومعه زاهد و در خلوت صوفی

جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست

ای چنگ فروبرده به خون دل ... - شعر کامل را اینجا بخوانید

گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت – حافظ شیرازی

 

شنبه روز بدی بود، روز بی حوصلگی – شهیار قنبری

 شنبه روز بدی بود، روز بی حوصلگی

وقت خوبی که می شد غزل تازه بگی

 

صبح یکشنبه ی من ، جدول نیمه تموم

همه خونه هاش سیاه، روی خونه جغد شوم

 

صفحه ی کهنه ی یادداشت های من

گفت دوشنبه روز میلاد منه،

 

اما شعر تو میگه که چشم من تو نخ ابره که بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه ، آخ اگه بارون بزنه

 

غروب سه شنبه خاکستری بود

همه انگار نوک کوه رفته بودن

 

به خودم هی زدم از اینجا برو

اما موش خورده شناسنامه ی من

 

عصر چهارشنبه ی من، عصر خوشبختی ما

فصل گندیدن من ، فصل جون سختی ما

 

 

روز پنجشنبه اومد

مثل سقاهک پیر ، رو نوکش یه چیکه آب

گفت به من بگیر بگیر

 

جمعه حرف تازه ای برام نداشت

هر چی بود پیش تر از اینها گفته بود

 

شعر: هفته خاکستری

شاعر : شهیار قنبری

خواننده: زنده یاد فرهاد

 

 

شنبه روز بدی بود، روز بی حوصلگی – شهیار قنبری

 

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک – فریدون مشیری

 بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و  ابر سپید برگ‌های سبز بید عطـر نرگس، رقص باد نغمه ی شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می‌رسد اینک بهار خوش به حال روزگار … خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب …

ای دل من! گرچه در این روزگار جامه ی رنگین نمی‌‌پوشی به کام باده ی رنگین نمی‌بینی به جام نقل و سبزه در میان سفره نیست جامت از آن می که می‌‌باید تهی‌ست ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار …

گر نکوبی  شیشه ی غم را به سنگ هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ ….

فریدون مشیری

 

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک – فریدون مشیری

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک – فریدون مشیری

نظر خدای بینان طلب هوا نباشد – سعدی

 نظر خدای بینان طلب هوا نباشد سفر نیازمندان قدم خطا نباشد

همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را نظری معاف دارند و دوم روا نباشد

به نسیم صبح باید که نبات زنده باشی نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد

اگرت سعادتی هست که زنده دل بمیری به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد

به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد

تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد

اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد

اگرم تو خون بریزی به قیامتت نگیرم که میان دوستان این همه ماجرا نباشد

نه حریف مهربانست حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد

تو در آینه نگه کن که چه دلبری ولیکن تو که خویشتن ببینی نظرت به ما نباشد

تو گمان مبر که سعدی ز جفا ملول گردد که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد

دگری همین حکایت بکند که من ولیکن چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد

شیخ اجل سعدی شیرازی

نظر خدای بینان طلب هوا نباشد – سعدی

 

خرمن زلف من کجا ؟ شاخه یاسمن کجا ؟ – سیمین بهبهانی

 سیمین بهبهانی :

خرمن زلف من کجا ؟ شاخه یاسمن کجا ؟

قهر ز من چه می کنی ٬ بهر تو همچو من کجا ؟

صحبت باغ را مکن پیش بهشت روی من

سبزه ی عارضم کجا ؟ خرّمی چمن کجا ؟

لاله و من چه نسبتی ؟ ساغر او ز می تهی

ساق فریب زن کجا ؟ ساقی سیمتن کجا ؟

غنچه دهان بسته یی ٬ پیش لب شکفته ام

گرمی بوسه ام کجا ؟ سردی آن دهن کجا ؟

نرگس و دیدگان من ؟ وای از این ستمگری

در نگهم ترانه ها ٬ در نگهش سخن کجا ؟

بر سر و سینه ام مکش دست که خسته می شود!

نرمی پیکرم کجا ؟ خرمن نسترن کجا ؟

این همه هیچ ٬ بهر تو ٬ یار ز خود گذشته یی

دوستی ِ تو خواسته ٬ دشمن خویشتن کجا؟

می روی و خطاست این ٬ شیوه ی نابجاست این

قهر ز من چه می کنی ؟ بهر تو همچو من کجا ؟

 

سیمین بهبهانی

خرمن زلف من کجا ؟ شاخه یاسمن کجا ؟ – سیمین بهبهانی

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
<-blogads->